۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

حماسه حسینی


۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

زینب سلام الله علیها و احساس شخصیت

در حماسه حسينی آن كسی كه بيش از همه اين درس را آموخت و بيش از همه اين پرتو حسينی بر روح مقدس او تابيد ، خواهر بزرگوارش زينب‏ سلام‏الله‏عليها بود . راستی كه موضوع عجيبی است ، زينب با آن عظمتی كه از اول داشته است و آن عظمت را در دامن زهرا عليه السلام و از تربيت علی‏ عليه السلام بدست آورده بود ، در عين حال زينب بعد از كربلا ، با زينب‏ قبل از كربلا متفاوت است ، يعنی زينب بعد از كربلا يك شخصيت و عظمت‏ بيشتری دارد .
ما می‏بينيم در شب عاشورا ، زينب يكی دو نوبت حتی نمی‏تواند جلوی‏ گريه‏اش را بگيرد ، يكبار آنقدر گريه می‏كند كه بر روی دامن حسين بيهوش‏ می‏شود ، و حسين عليه‏السلام با صحبتهای خود زينب را آرام می‏كند . « لا يذهبن حلمك الشيطان » (1) . خواهر عزيزم ! مبادا هوس شيطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو بربايد ، صبر و تحمل را از تو بربايد .
وقتی حسين ( ع ) به زينب ( س ) می‏فرمايد كه چرا اين طور می‏كنی ، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی ؟ جد من از من بهتر بود ، پدر ما از ما بهتر بود ، برادر همين طور ، مادر همين طور ، زينب با حسين ( ع ) اين چنين‏ صحبت می‏كند : برادر جان ! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غير از تو داشتم ، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی‏ماند .
اما همينكه‏ ايام عاشورا سپری می‏شود و زينب ، حسين عليه‏السلام را با آن روحيه قوی و نيرومند و با آن دستورالعملها می‏بيند ، زينب ( س ) ديگری می‏شود كه ديگر احدی در مقابل او كوچكترين شخصيتی ندارد . امام زين العابدين ( ع ) فرمود : ما دوازده نفر بوديم و تمام ما دوازده نفر را بيك زنجير بسته بودند كه‏ يك سر زنجير به بازوی من و سر ديگر آن به بازوی عمه‏ام زينب بسته بود .
می‏گويند تاريخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است . بنابراين‏ بيست و دو روز از اسارت زينب ( س ) گذشته است ، بيست و دو روز رنج‏ متوالی كشيده است كه با اين حال او را وارد مجلس يزيد بن معاويه می‏كنند ، يزيدی كه كاخ اخضر او يعنی كاخ سبزی كه معاويه در شام ساخته بود ، آنچنان بارگاه مجللی بود كه هر كس با ديدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه ، خودش را می‏باخت . بعضی نوشته‏اند كه افراد می‏بايست از هفت تالار می‏گذشتند تا به آن تالار آخری می‏رسيدند كه يزيد روی تخت مزين و مرصعی نشسته بود و تمام اعيان و اشراف و اعاظم سفرای كشورهای خارجی نيز روی كرسيهای طلا يا نقره نشسته بودند . در چنين شرايطی اين اسراء را وارد می‏كنند و همين زينب ( س ) اسير رنج ديده و رنج كشيده ، در همان‏ محضر چنان موجی در روحش پيدا شد و چنان موجی در جمعيت ايجاد كرد كه‏ يزيد معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد . يزيد شعرهای ابن‏زبعری را با خودش می‏خواند ، و به چنين موقعيتی كه نصيبش شده است افتخار می‏كند . زينب فريادش بلند می‏شود : « اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بك عليه كرامه » ؟ ( 2 ) ای يزيد ! خيلی باد به دماغت انداخته‏ای « شمخت بانفك » ( 3) ! تو خيال می‏كنی اينكه امروز ما را اسير كرده‏ای و تمام اقطار زمين را بر ما گرفته‏ای ، و ما در مشت نوكرهای تو هستيم ، يك نعمت و موهبتی از طرف‏ خداوند بر تو است ؟ ! به خدا قسم تو الان در نظر من بسيار كوچك و حقير و بسيار پست هستی ، و من برای تو يك ذره شخصيت قائل نيستم .
ببينيد اينها مردمی هستند كه بجز ايمان و شخصيت روحی و معنوی همه چيزشان را از دست داده‏اند . آن وقت شما توقع نداريد كه يك همچون شخصيتی مانند شخصيت زينب ( س ) چنين حماسه‏ای بيافريند ، و در شام انقلاب به وجود بياورد ؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد . يزيد مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بكند و محترمانه اسراء را به مدينه بفرستد ، بعد تبری بكند و بگويد خدا لعنت‏ كند ابن زياد را ، من چنان دستوری نداده بودم ، او از پيش خود اين كار را كرد .
چه كسی اين كار را كرد ؟ زينب ( س ) چنين كاری را كرد . در آخر جمله‏هايش اينطور فرمود : « يا يزيد كد كيدك واسع سعيك ناصب جهدك‏ فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا » ( 4 ) . زينب عليهاسلام به كسی كه‏ مردم با هزار ترس و لرز به او يا اميرالمؤمنين می‏گفتند ، خطاب می‏كند كه‏ يا يزيد به تو می‏گويم ، هر حقه‏ای كه می‏خواهی بزن و هركاری كه می‏توانی‏ انجام بده ، اما يقين داشته باش كه اگر می‏خواهی نام ما را در دنيا محو بكنی ، نام ما محو شدنی نيست ، آنكه محو و نابود می‏شود تو هستی .
چنان خطبه‏ای در آن مجلس خواند كه يزيد لال و ساكت باقی ماند و خشم‏ سراسر وجود آن مرد شقی و لعين را فرا گرفت و برای اينكه دل زينب ( س ) را آتش بزند و زبان او را ساكت كند ، و برای اينكه زينب منقلب بشود ، دست به يك عمل ناجوانمردانه زد ، با عصای خيزران خود به لب و دندان‏ اباعبدالله ( ع ) اشاره كرد .
لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، صفحه 2 و ارشادشيخ‏مفيد ، صفحه 232 و اعلام‏الوری‏ ، صفحه . 236
2 و 3 - بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 133 و مقتل الحسين ، مقرم ، صفحه‏ 462 و اللهوف ، صفحه . 76 ای يزيد آيا تو گمان كردی كه اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما گرفته‏ای و اين يك موهبتی است از طرف خدا برای تو و ذلت و خواری است برای ما .
4 - بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 135 و اللهوف ، صفحه . 77

درسهای آموزنده قیام حسینی

حسين بن علی ( عليهماالسلام ) در سخنان و خطابه‏های خودش ، آنجا كه از امر به معروف و نهی از منكر صحبت می‏كند ، همه‏اش صحبتش اين است : « و علی الاسلام السلام‏ اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد » ( 1 ) .
« انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امة جدی » ( 2 ) بعد از بيست سی سال كه اين حرفها فراموش شده‏ بود ، حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) به نام يك نفر مصلح و به نام يك نفر اصلاح طلب كه بايد در امت اسلام اصلاح ايجاد كرد ، قيام كرد و به مردم عشق‏ و ايده‏آل داد . ركن اول حماسه زنده شدن يك قوم همين است . ملتی شخصيت‏ دارد كه حس استغناء و بی‏نيازی در او باشد . اينهاست درسهای آموزنده‏ای‏ كه از قيام حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) بايد آموخت . او حس استغناء و بی‏نيازی به مردم داد . روزی كه می‏خواهد از مكه حركت كند ، يك ذره قيام‏ خودش را مشروط نمی‏كند و اين طور می‏فرمايد : « خط الموت علی ولد آدم » (3) و در آخر خطبه می‏فرمايد : « فمن كان فينا باذلا مهجته موطنا علی لقاء الله نفسه ، فليرحل معنا فاننی راحل مصبحا انشاء الله تعالی » ( 4 ) ، من‏ فردا صبح حركت می‏كنم هر كس كه آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب‏ خودش را در راه ما بريزد و تصميم به ملاقات حق گرفته است ، فردا صبح‏ حركت كند كه من رفتم . ديگر بيش از اين حرفی نيست . اين مقدار استغناء قطعا در دنيا نظير ندارد . از اين بالاتر ، شب عاشورا است كه اصحاب و اهل بيتش را جمع می‏كند و از آنها تمجيد و تشكر می‏كند . بعد به آنها می‏گويد : بدانيد از همه شما متشكر و ممنونم ، ولی بدانيد كه دشمنان با شما كاری ندارند ، و اگر بخواهيد برويد مانع شما نمی‏شوند ، من هم از نظر شخص خودم كه با من بيعت‏ كرده‏ايد بيعت خودم را از دوش شما برداشتم و محظور بيعت هم با من‏ نداريد ، هر كس می‏خواهد برود آزاد است . حسين عليه‏السلام از اهل بيت و اصحابی كه درباره آنها گفته است كه اهل بيتی بهتر و باوفاتر از اينها سراغ ندارم ، اين مقدار استغناء نشان می‏دهد و هرگز سخنانی از اين قبيل كه‏ من را تنها نگذاريد ، من غريبم ، مظلومم ، بيچاره‏ام نمی‏گويد . البته‏ تكليف دين خدا را بر نمی‏دارد ، لذا با افراد كه اتمام حجت می‏كرد ، اگر در آنها تمايل به ماندن نمی‏ديد به آنها می‏گفت از اين صحنه دور بشويد زيرا كه من نمی‏خواهم شما به عذاب الهی گرفتار شويد ، چون اگر از كسی‏ استمداد بكنم و او صدای استمداد مرا بشنود و مرا مدد نكند ، خداوند او را به عذاب جهنم مبتلا خواهد كرد . اين درس استغناء درس كوچكی نبود . همين‏ استغناء بود كه بعدها روحيه استغناء به وجود آورد و چقدر قيامها و نهضتها به وجود آمد . حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) درس غيرت به مردم داد ، درس تحمل و بردباری به مردم داد ، درس تحمل شدائد و سختيها به مردم داد . اينها برای ملت مسلمان درسهای بسيار بزرگی بود . پس اينكه می‏گويند حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) چه كرد و چطور شد كه دين اسلام زنده شد ، جوابش همين است‏ كه حسين بن علی روح تازه دميد ، خونها را به جوش آورد ، غيرتها را تحريك كرد ، عشق و ايده‏آل به مردم داد ، حس استغناء در مورد مردم به‏ وجود آورد ، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ايستادگی در مقابل‏ شدائد به مردم داد ، ترس را ريخت ، همان مردمی كه تا آن مقدار می‏ترسيدند ، تبديل به يك عده مردم شجاع و دلاور شدند . اين داستان معروف است ، می‏گويند : نادر در يكی از جنگهايش سربازی را ديد كه فوق‏العاده شجاع و دلير بود ، و از شجاعت و دلاوری او اعجاب می‏كرد . يك روز او را خواست ، گفت تو با اين شجاعت و دلاوريت ، آن روزی كه‏ افاغنه ريختند به اصفهان غارت كردند و كشتند كجا بودی ؟ گفت من اصفهان‏ بودم ، گفت تو اصفهان بودی و افاغنه آمدند و آنهمه جنايت كردند ؟ گفت‏ بله بودم ، گفت پس آن روز شجاعتت كجا بود ؟ گفت آن روز نادری نبود . مقداری از شجاعتی كه امروز من دارم ، از روحيه نادر دارم ، تو را كه‏ می‏بينم ، غيرت من تحريك می‏شود ، شجاع و دلير و دلاور می‏شوم . اينكه من تأكيد می‏كنم كه حماسه حسينی و حادثه كربلا و عاشورا بايد بيشتر از اين جنبه مورد استناد ما قرار بگيرد ، بخاطر همين درسهای بزرگی است‏ كه اين قيام می‏تواند به ما بياموزد . من مخالف رثاء و مرثيه نيستم ، ولی‏ می‏گويم اين رثاء و مرثيه بايد به شكلی باشد كه در عين حال آن حس قهرمانی‏ حسينی را در وجود ما تحريك و احياء بكند . حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ اجتماعی است . حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) در آن زمان يك سوژه بزرگ بود ، هر كسی كه‏ می‏خواست در مقابل ظلم قيام بكند ، شعارش يا لثارات‏الحسين ( 5) بود امروز هم حسين بن علی ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ است ، سوژه‏ای برای‏ امر به معروف و نهی از منكر ، برای اقامه نماز ، برای زنده كردن اسلام ، برای اينكه احساسات و عواطف عاليه اسلامی در وجود ما احياء بشود . با وجودی كه عرايض ديگری در اين‏باره دارم در همين جا به عرايضم خاتمه‏ می‏دهم و بر می‏گردم به آيه‏ای كه در ابتدا خواندم . آيه عجيبی است : « يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم غ(6). ايها الناس ! اين دعوت پيغمبر ( ص ) را اجابت كنيد ، می‏خواهد شما را زنده كند . حيات يك ملت به داشتن ثروت زياد نيست ، حتی به علم هم‏ نيست ، علم به تنهايی كافی نيست كه يك ملت را زنده بكند ، بلكه حيات‏ ملت به اين است كه آن ملت شخصيتی را در خودش احساس بكند . ای بسا ملتهای عالم كه شخصيت ندارند ، و ای بسا ملتهای جاهل كه شخصيت خودشان‏ را حفظ كرده‏اند . اگر الجزايريها بعد از صدو پنجاه سال مبارزه توانستند استعمار فرانسه را به زانو در آورند و به استقلال برسند ، برای اين بود كه‏ در آنها يك حماسه وجود زمانی‏ كه امت مبتلا شد به چوپان و سرپرستی چون يزيد ، بايد با اسلام خداحافظی‏ كرد .داشت ، يك احساس‏منش وجود داشت . اگر در آن طرف مشرق زمين ، ملت‏ ديگری ( 7 ) دارد با قويترين و ثروتمندترين ملتهای جهان مبارزه می‏كند ، چرا مبارزه می‏كند ؟ آيا عدد يا ثروتش با آنها مبارزه می‏كند ؟ ابدا . احساس شخصيت و منش آن ملت مبارزه می‏كند . می‏گويد : من ترا به آقائی‏ قبول ندارم ، من يا بايد زنده باشم روی پای خودم باشم و كسی بر من حكومت‏ نكند ، و يا بايد نباشم .
پاورقی :
1 - اللهوف ، ص 11 و فی رحاب ائمة اهل البيت ، ج 3 ، ص . 74 زمانی‏ كه امت مبتلا شد به چوپان و سرپرستی چون يزيد ، بايد با اسلام خداحافظی‏ كرد .
2 - مقتل المقرم ، ص 203 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 218 و كامل ابن اثير ، ج 6 ، ص 16 و ارشاد شيخ مفيد ، ص 218 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 195 وكشف‏الغمه ، ج 2 ، ص 32 قلبهايشان با او بود و شمشيرهايشان بر عليه او .
3 - اللهوف ، ص 11 و فی رحاب ائمة اهل البيت ، ج 3 ، ص . 74 1 - مقتل الحسين ، مقرم ، ص 156 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 89 و مقتل‏ الحسين خوارزمی ، ج 1 ، ص 188 و لمعة من بلاغة الحسين ( ع ) ، ص 64 و مقتل العواصم ، ص 54 ، نفس‏المهموم ، صفحه 45 و ملحقات احقاق الحق ، ج‏ 11 ، ص . 702 من خروج نكردم برای جاه‏طلبی و رسيدن به مقام ، بلكه منحصرا خروج كردم تا مفاسد بين امت جدم را اصلاح كنم . 2 و
4 - بحار الانوار ، ج 44 ، ص 366 و اللهوف ، ص 25 و نفس المهموم‏ ، ص 100 و مقتل خوارزمی ، ج 2 ، ص 5 و ملحقات احقاق الحق ، ج 11 ، ص‏ 598 و كشف‏الغمه ، ج 2 ، صفحه . 29
5 - مسند الامام الرضا، ج‏1، صفحه 148 و عيون الاخبار الرضا، ج‏1، صفحه‏299.
6 - سوره انفال آيه . 24
7 - منظور ملت ويتنام است .

حسین علیه السلام شخصیت اسلامی مسلمین را زنده کرد

اما همين كوفه بعد از مدت سه سال انقلاب كرد و پنج هزار نفر تواب از همين كوفه پيدا شد و سر قبر حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) رفتند و در آنجا عزاداری كردند ، گريه كردند و به درگاه الهی از تقصيری كه كرده بودند توبه كردند و گفتند ما تا انتقام خون حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) را نگيريم ، از پای نمی‏نشينيم . يا بايد كشته بشويم ، يا انتقام بگيريم . و عمل كردند و قتله كربلا را همينها كشتند و شروع اين نهضت از همان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود . چه كسی اين كار را كرد ؟ حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) . شخصيت دادن به يك ملت به اين است كه به آنها عشق و ايده‏آل داده شود و اگر عشقها و ايده‏آلهائی دارند كه رويش را غبار گرفته‏ است آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده كرد .

حسن و عیب ما مردم ایران

ما مردم ايران يك حسن داريم و يك عيب . حسن ما مردم اين است كه در مقابل حقيقت تعصب كمی داريم و شايد می‏توانيم بگوئيم بی تعصب هستيم . يعنی اگر با حقايقی برخورد بكنيم و آنها را درك بكنيم شايد از هر ملت‏ ديگر زودتر تسليم آن حقايق می‏شويم ، ولی يك عيب بزرگی در ما ملت ايران‏ هست كه به موازات اينكه در مقابل حقايق تسليم می‏شويم ، به حماسه‏ها و اركان شخصيت خودمان زياد پايبند نيستيم ، و با يك حرف پوچ زود آن را از دست می‏دهيم و رها می‏كنيم . هيچ ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بی‏اعتنا نيست . شما هنديها و ژاپنيها و اعراب را ديده‏ايد ، آنها هم مثل ما مشرق‏زمينی هستند ، لكن از اين نظر مثل ما نيستند . به اندازه‏ای‏ كه ما در مقابل لغات و عادات اجنبی تسليم هستيم هيچ ملتی تسليم نيست . به عكسهائی كه در كتابهای تاريخ علوم هست نگاه كنيد ، می‏بينيد دانشمندان‏ درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند .
نهرو كه يك سياستمدار بزرگ و يك وزنه‏جهانی بود با همان لباس هندی‏ در همه جا حركت می‏كرد . بلندی و كوتاهی لباس و يا سفيد و سياه بودنش‏ اهميت ندارد ، اما اينكه آن دانشمند عمامه خودش را سرش می‏گذارد و يا نهرو با آن شلوار سفيد و گشاد و پالتوی مخصوص همه جا می‏رود ، می‏خواهد به‏ همه مردم دنيا بگويد كه من هندی هستم و بايد هندی باقی بمانم و در مقابل‏ علم و صنعت تعصب ندارم كه علم و صنعت مربوط به كشور خاصی نيست . در مقابل عقايد بزرگ فلسفی و دينی تعصب ندارم ، اما در مورد شعارهای ملی ، هر كسی به شعارهای خودش پايبند است . من چرا بايد شعار يك ملت ديگر را بپذيرم ؟ ولی ما ، اگر فرنگی يك زنار ببندد ، ما دو تا زنار می‏بنديم‏ با اينكه او روی حساب شعار خودش اين كار را می‏كند . در جامعه ما اين‏ حسابها نيست . هر روز يك زمزمه‏ای بلند می‏شود و هر چند صباحی يكبار مسئله تغيير خط مطرح می‏شود كه اين خط به درد نمی‏خورد و بايد خط لاتينی بكار ببريم و كلمات خودمان را با حروف لاتين بنويسيم ، ( 1 ) حالا در اثر اين تغيير چه‏ به سر معارف و فرهنگ و تمدن و شخصيت و حماسه ملی ما می‏آيد ، اين‏ حسابها ديگر در كار نيست . ما آثار نفيسی داريم كه در دنيا نظير ندارد . مگر دنيا كتابی مثل مثنوی مولوی دارد ؟ مگر دنیا کتابی مثل کتاب سعدی دارد؟ اینها در قالب همین خطوط گفته و نوشته شده است. اگر شما این خط را که صادش با سینش و با ث سه نقطه اش ، و نیز حرف زاء آن با ضادش و با ظینش فرق می کند منسوخ کنید، اگر شما این قالب را بردارید،در ظرف صد سال دیگر اصلاٌمثنوی را نمی شود خواند! ولی من نمی دانم چرا ما این طور هستیم؟!
پیغمبراسلام به مردم عرب چه داد؟ و اساساٌ یک آدم فقیر و یتیم و كسی كه تمام قوم و قبيله‏اش با او دشمن هستند چه داشت كه به آنها بدهد و چطور شد كه آنها را از آن حضيض پستی به اوج عزت رساند ؟ ايمانی به‏ آنها داد كه آن ايمان به آنها شخصيت داد . يك مرتبه آن عرب سوسمارخور ، شيرشترخور ، عرب غارتگری كه دخترش را زنده‏زنده به خاك می‏كرد ، اين‏ احساس در او پيدا شد كه من بايد دنيا را از اسارت و از پرستش و اطاعت‏ غير خدا نجات بدهم ، و هيچ اهميت نمی‏داد كه اعتراف بكند كه در گذشته‏ چطور بوده است ، و حتی افتخار می‏كرد كه بگويد من در گذشته پست بودم ، آنطور فكر می‏كردم ، هيچ سابقه درخشان ملی ندارم ، ولی امروز اين طور فكر می‏كنم ، از شما عاليتر فكر می‏كنم . اين را می‏گويند شخصيت . آيا كلمه‏ای‏ هست كه از كلمه لااله الا الله بيشتر به روح انسان حماسه و شخصيت بخشد ؟ معبودی ، مطاعی ، قابل پرستشی غير از خدا نيست . يك جرم فلكی ، يك‏ حيوان ، يك سنگ ، يك درخت كجا و سر تعظيم فرود آوردن يك بشر كجا ! من در مقابل غير خدا هر چه هست ، سر تعظيم فرود نمی‏آورم . من طرفدار عدالتم ، طرفدار حق و احسانم ، طرفدار فضيلتم . به اين می‏گويند شخصيت . امويين كاری كردند كه شخصيت اسلامی را در ميان مسلمين ميراندند . كوفه‏ مركز ارتش اسلام بود ، و اگر امام‏حسين ( ع ) به كوفه نمی‏رفت ، امروز تمام مورخين دنيا او را ملامت می‏كردند ، می‏گفتند عراق كه مركز ارتش‏ اسلامی بود از تو دعوت كرده بود و هجده‏هزارنفر با نماينده تو بيعت كردند و دوازده‏هزارنامه برای تو فرستادند ، چرا به آنجا نرفتی ؟ مگر از عراق‏ جايی بهتر و بالاتر هم بود ؟ ! اساسا كوفه شهری است كه بعد از جنگهايی كه‏ در صدراسلام واقع شد ، به دستور عمربن‏خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد ، و از كوفيها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت . در عين حال همين‏ مردمی كه هجده هزار بيعت كننده داشتند ، و دوازده هزار نامه نوشته بودند ، به مجرد اينكه سر و كله پسر زياد پيدا شد همه فرار كردند ، چرا ؟ چون‏ زياد بن ابيه سالها در كوفه حكومت كرده بود ، آنقدر چشم در آورده بود ، آنقدر دست و پاها بريده بود ، آنقدر شكمها سفره كرده بود ، آنقدر افراد را در زندانها كشته بود كه اينها بكلی احساس شخصيت خودشان را از دست‏ داده بودند . لذا تا شنيدند پسر زياد آمد ، زن دست شوهرش را می‏گرفت و او را از پيش مسلم كنار می‏كشيد ، مادر دست بچه خودش را می‏گرفت ، خواهر دست برادر خودش را می‏گرفت ، پدر دست فرزند خودش را می‏گرفت و از مسلم جدا می‏كرد ، و بی‏شك مردم كوفه از شيعيان علی بن ابيطالب ( ع ) بودند و امام‏حسين ( ع ) را شيعيانش كشتند ، لذا در همان زمان هم می‏گفتند : قلوبهم معه وسيوفهم عليه ( 2 ) ، چرا كه امويها شخصيت ملت مسلمان را له‏ كرده بودند ، كوبيده بودند ، و ديگر كسی از آن احساسهای اسلامی در خودش‏ نمی‏ديد .
پاورقی :
1 - اشاره به زمان طاغوت است كه هر چند صباحی يكبار قلم بدستانی در رابطه با سياست استعماری رژيم ، مسئله تغيير خط فارسی به لاتين را مطرح‏ می‏كردند .
2- مقتل المقرم ، ص 203 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 218 و كامل ابن اثير ، ج 6 ، ص 16 و ارشاد شيخ مفيد ، ص 218 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 195 وكشف‏الغمه ، ج 2 ، ص 32 قلبهايشان با او بود و شمشيرهايشان بر عليه او .

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

احساس شخصیت

مسئله احساس شخصيت مسئله‏ بسيار مهمی است . از اين سرمايه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد كه در خودش احساس شخصيت بكند ، احساس منش بكند ، برای خودش ايده‏آل داشته‏ باشد و نسبت به اجتماعهای ديگر حس استغناء و بی‏نيازی داشته باشد ، يك‏ اجتماع اين‏طور فكر بكند كه خودش و برای خودش فلسفه مستقلی در زندگی‏ دارد و به آن فلسفه مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات بكند ، و اساسا حفظ حماسه در اجتماع يعنی همين كه اجتماع از خودش فلسفه‏ای در زندگی‏ داشته باشد و به آن فلسفه ايمان و اعتقاد داشته باشد ، و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد . وای به حال آن اجتماعی كه اين حس را از دست بدهد ، اين يك مرض‏اجتماعی است و اين غير از آن " خودی " اخلاقی است كه بد است و نفس‏پرستی و شهوت‏پرستی است . اگر اجتماعی اين منش را از دست داد و احساس نكرد كه خودش فلسفه‏ مستقلی دارد كه بايد به آن فلسفه متكی باشد ، و اگر به فلسفه مستقل زندگی‏ خودش ايمان نداشته باشد ، هر چه داشته باشد از دست می‏دهد ، ولی اگر اين‏ يكی را داشته باشد ولی همه چيزهای ديگر را از او بگيرند باز روی پای‏ خودش می‏ايستد . يعنی يگانه نيروئی كه مانع جذب شدن ملتی در ملت ديگر و يا فردی در فرد ديگر می‏شود ، همين احساس منش و شخصيت است . معروف است كه آلمانيها گفته‏اند ما در جنگ دوم همه چيز را از دست‏ داديم ، مگر يك چيز را كه همان شخصيت خودمان بود و چون شخصيت خودمان‏ را از دست نداديم همه چيز را دوباره به دست آورديم
و راست هم گفته‏اند . اما اگر ملتی همه چيز داشته باشد ولی شخصيت خودش‏ را ببازد ، هيچ چيز نخواهد داشت و خواه‏ناخواه در ملتهای ديگر جذب می‏شود . وای به حال اين خودباختگی كه متأسفانه در جامعه امروز ما وجود دارد . در گفتارهای اقبال‏لاهوری خواندم كه موسولينی گفته است : انسان بايد آهن‏ داشته باشد تا نان داشته باشد ، يعنی اگر می‏خواهی نان داشته باشی ، زور داشته باش . ولی اقبال می‏گويد : اين حرف درست نيست . اگر می‏خواهی نان‏ داشته باشی ، آهن باش ، نمی‏گويد آهن داشته باش ، بلكه آهن باش . يعنی‏ شخصيت تو شخصيتی محكم به صلابت‏آهن باشد . می‏گويد شخصيت داشته باش ، چرا به زور متوسل می‏شوی ، چرا به اسلحه متوسل می‏شوی ، چرا می‏گوئی اگر می‏خواهی نان داشته باشی بايد اسلحه داشته باشی ؟ بگو اگر می‏خواهی هر چه‏ داشته باشی خودت آهن باش ، خودت فولاد باش ، خودت شخصيت داشته باش‏ . خودت صلابت داشته باش ، خودت منش داشته باش . اگر يك ملت بيچاره‏ و بدبخت ايمانش را به آنچه كه خودش از فلسفه زندگی دارد از دست بدهد و مرعوب يك ملت ديگر بشود ، در تمام مسائل آنجور فكر می‏كند كه ديگران‏ فكر می‏كنند و اصلا نمی‏تواند شخصا در مسائل قضاوت بكند . هر موضوعی را فقط به دليل اينكه مد است يا پديده قرن است ، بدليل اينكه در جامعه آمريكا و در جامعه اروپا پذيرفته شده است ، می‏پذيرد و ديگر منطق سرش نمی‏شود . در يكی دو سال قبل در كتابی از يك نفر از متجددين ايرانی كه -کتاب بدی هم نیست-می خواندم که در زمانی که من در لندن بودم حادثه ی خیلی جالبی پیش آمد و آن اینکه دختر سفیر کبیر سابق انگلستان در مسکو که قهراٌ از شخصیت های خیلی معتبر انگلستان بود،عاشق یک سیاه پوست شده بود و با آن سیاه پوست ازدواج کرد و باعث غوغایی در انگلستان شد که چرا این دختر سیاه پوست، آن هم دختر یکی از شخصیت های بزرگ انگلستان با یک سیاه پوست ازدواج کرده است؟ مدتها این مطلب سوژه شده بود و یک روزنامه نوشت که این این موضوع این همه سروصدا ندارد،دنیا دارد به طرف تساوی می رود و دنیای امروز میان نژادها تساوی قائل است و بعلاوه در چهارده قرن پیش دین اسلام که یکی از مذاهب بزرگ جهان است اختلاف سفید و سیاه را برداشته است. در آن کتاب نوشته بود در یک مجلسی که عده ای از انگلیسیها در آن بودند،چند جوان ایرانی هم بودند.صحبت این موضوع می شود که فلان روزنامه چنین حرفی نوشته و به اسلام استناد کرده است که اسلام در چهارده قرن پیش، از سیاهان حمایت کرده و آنها را همدوش سفیدها قرار داده است و یک مرد انگلیسی گفته بود که یک دین کثیف باید هم از کثیف ها حمایت کند. و بعد نوشته بود دو نفر جوان ایرانی که درآن مجلس بودند خیلی افسرده شده و گفته بودند چرا ما باید دینی داشته باشیم که اسباب سرشکستگی ما باشد، و بعد هم ماجرای این مجلس را تعریف کرده بودند که ما در جلسه ای بودیم و چنین حرفی زدند و گفتند یک دین کثیف باید هم از یک نژاد کثیف حمایت کند.آن دو جوان اظهار کرده بودند که واقعاٌ چطور اسلام نتوانسته درک کند که میان سفید و سیاه فرق است!
اين را می‏گويند شخصيت باختگی . اينها چون در محيطی قرار گرفته‏اند كه‏ آن محيط اين طور فكر می‏كند ، به جای اينكه يك ذره استقلال فكری داشته‏ باشند و بر دهان گوينده آن سخن بكوبند و بگويند حرف تو حرف مفت و مزخرفی است و مگر اختلاف رنگ می‏تواند سبب امتياز فضيلت در ميان افراد بشر باشد ، آنطور افسرده می‏شوند و خود را می‏بازند . زيرا او می‏گويد وقتی‏ فرنگی اين طور فكر می‏كند لابد اين طور درست است !

نهضت حسينی ، عامل شخصيت يافتن جامعه اسلامی

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوش والسلام علی عبدالله‏
و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد
صلی الله‏ عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم »( 1 ) .
اين مطلب را مكرر بر زبان می‏آوريم كه حسين بن علی عليه السلام با آن‏ جانبازی كه كرد اسلام را تجديدحيات و درخت اسلام را با ريختن خون خود آبياری نمود . « اشهد انك قد اقمت الصلوش و آتيت الزكوش و امرت‏ بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فی الله حق جهاده » ( 2 ) شهادت‏ می‏دهم كه تو اقامه‏نماز كردی و زكات دادی و امر به معروف و نهی از منكر كردی و در راه خدا جهاد نمودی و حق جهاد را بجا آوردی . لازم است ما از خود سؤال بكنيم كه چه رابطه‏ای ميان شهادت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) و نيرو گرفتن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دين وجود دارد ؟ زيرا می‏دانيم صرف اينكه خونی ريخته بشود ، منشأ اين امور نمی‏شود. بنابراين ميان قيام و نهضت و شهادت حسين بن علی ( عليهما السلام ) و اين‏ آثاری كه ما می‏گوئيم و مدعی آن هستيم و واقعا تاريخ هم نشان می‏دهد كه‏ حقيقت دارد ، چه رابطه‏ای وجود دارد ؟ اين رابطه را ما وقتی می‏توانيم‏ درك بكنيم كه موضوع گفته شده در دو گفتار پيشين را كاملا در نظر بگيريم . اگر شهادت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) صرفا يك جريان حزن‏آور می‏بود ، اگر صرفا يك مصيبت می‏بود ، اگر صرفا اين می‏بود كه خونی بناحق ريخته شده‏ است و به تعبير ديگر صرفا نفله شدن يك شخصيت می‏بود ولو شخصيت بسيار بزرگی ، هرگز چنين آثاری را به دنبال خود نمی‏آورد . شهادت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) ، از آن جهت اين آثار را به دنبال خود آورد كه به تعبيری‏ كه عرض كرديم ، نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامی و الهی بود ، از اين‏ جهت كه اين داستان و تاريخچه ، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگری‏ از طرف يك عده‏ای جنايتگر و ستمگر نبود ، بلكه يك قهرمانی بسياربسيار بزرگ از طرف همان كسی بود كه جنايتها را بر او وارد كردند . شهادت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) حيات تازه‏ای در عالم‏اسلام دميد و همان طور كه در گفتار اول گفتيم ، اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسی اين است كه در روح موج به وجود می‏آورد ، حميت و غيرت به‏ وجود می‏آورد ، شجاعت و صلابت به وجود می‏آورد . در بدنها ، خونها را به‏ حركت و جوشش در می‏آورد ، و تن‏ها را از رخوت و سستی خارج می‏كند ، و آنها را چابك و چالاك می‏نمايد . چه بسيار خونها در محيطهايی ريخته می‏شود كه چون فقط جنبه خونريزی دارد ، اثرش مرعوبيت‏ مردم است ، اثرش اين است كه از نيروی مردم و ملت می‏كاهد و نفسها بيشتر در سينه‏ها حبس می‏شود . اما شهادتهائی در دنيا هست كه به دنبال خودش روشنائی و صفا برای‏ اجتماع می‏آورد . شما در حالت فرد امتحان كرده و ديده‏ايد كه بعضی از اعمال است كه قلب انسان را مكدر می‏كند ، ولی بعضی ديگر از اعمال است‏ كه قلب انسان را روشن می‏كند ، صفا و جلا می‏دهد . اين حالت عينا در اجتماع هم هست . بعضی از پديده‏های اجتماعی ، روح اجتماع را تاريك و كدر می‏كند ، ترس و رعب در اجتماع به وجود می‏آورد ، به اجتماع حالت بردگی و اسارت می‏دهد ، ولی يك سلسله پديده‏های اجتماعی است كه به اجتماع صفا می‏دهد ، نورانيت می‏دهد ، ترس اجتماع را می‏ريزد ، احساس بردگی و اسارت‏ را از او می‏گيرد ، جرأت و شهامت به او می‏دهد . بعد از شهادت امام‏حسين ( ع ) يك چنين حالتی به وجود آمد ، يك رونقی‏ در اسلام پيدا شد . اين اثر در اجتماع از آن جهت بود كه امام‏حسين‏ عليه‏السلام با حركات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده كرد ، احساسات بردگی و اسارتی را كه از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاويه‏ بر روح جامعه‏اسلامی حكمفرما بود ، تضعيف كرد و ترس را ريخت ، احساس‏ عبوديت را زايل كرد . و به عبارت ديگر به اجتماع اسلامی شخصيت داد . او بر روی نقطه‏ای در اجتماع انگشت گذاشت كه بعدا اجتماع در خودش احساس شخصيت كرد .
پاورقی :
1 - ای اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت‏ كنيد تا به حيات ابدی برسيد . انفال ، آيه . 24
2 - مفاتيح‏الجنان زيارت امام‏حسين عليه‏السلام در عيد فطر و قربان .