۱۳۸۷ دی ۶, جمعه
۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه
زینب سلام الله علیها و احساس شخصیت
در حماسه حسينی آن كسی كه بيش از همه اين درس را آموخت و بيش از همه اين پرتو حسينی بر روح مقدس او تابيد ، خواهر بزرگوارش زينب سلاماللهعليها بود . راستی كه موضوع عجيبی است ، زينب با آن عظمتی كه از اول داشته است و آن عظمت را در دامن زهرا عليه السلام و از تربيت علی عليه السلام بدست آورده بود ، در عين حال زينب بعد از كربلا ، با زينب قبل از كربلا متفاوت است ، يعنی زينب بعد از كربلا يك شخصيت و عظمت بيشتری دارد .
ما میبينيم در شب عاشورا ، زينب يكی دو نوبت حتی نمیتواند جلوی گريهاش را بگيرد ، يكبار آنقدر گريه میكند كه بر روی دامن حسين بيهوش میشود ، و حسين عليهالسلام با صحبتهای خود زينب را آرام میكند . « لا يذهبن حلمك الشيطان » (1) . خواهر عزيزم ! مبادا هوس شيطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو بربايد ، صبر و تحمل را از تو بربايد .
وقتی حسين ( ع ) به زينب ( س ) میفرمايد كه چرا اين طور میكنی ، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی ؟ جد من از من بهتر بود ، پدر ما از ما بهتر بود ، برادر همين طور ، مادر همين طور ، زينب با حسين ( ع ) اين چنين صحبت میكند : برادر جان ! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غير از تو داشتم ، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمیماند .
اما همينكه ايام عاشورا سپری میشود و زينب ، حسين عليهالسلام را با آن روحيه قوی و نيرومند و با آن دستورالعملها میبيند ، زينب ( س ) ديگری میشود كه ديگر احدی در مقابل او كوچكترين شخصيتی ندارد . امام زين العابدين ( ع ) فرمود : ما دوازده نفر بوديم و تمام ما دوازده نفر را بيك زنجير بسته بودند كه يك سر زنجير به بازوی من و سر ديگر آن به بازوی عمهام زينب بسته بود .
میگويند تاريخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است . بنابراين بيست و دو روز از اسارت زينب ( س ) گذشته است ، بيست و دو روز رنج متوالی كشيده است كه با اين حال او را وارد مجلس يزيد بن معاويه میكنند ، يزيدی كه كاخ اخضر او يعنی كاخ سبزی كه معاويه در شام ساخته بود ، آنچنان بارگاه مجللی بود كه هر كس با ديدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه ، خودش را میباخت . بعضی نوشتهاند كه افراد میبايست از هفت تالار میگذشتند تا به آن تالار آخری میرسيدند كه يزيد روی تخت مزين و مرصعی نشسته بود و تمام اعيان و اشراف و اعاظم سفرای كشورهای خارجی نيز روی كرسيهای طلا يا نقره نشسته بودند . در چنين شرايطی اين اسراء را وارد میكنند و همين زينب ( س ) اسير رنج ديده و رنج كشيده ، در همان محضر چنان موجی در روحش پيدا شد و چنان موجی در جمعيت ايجاد كرد كه يزيد معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد . يزيد شعرهای ابنزبعری را با خودش میخواند ، و به چنين موقعيتی كه نصيبش شده است افتخار میكند . زينب فريادش بلند میشود : « اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بك عليه كرامه » ؟ ( 2 ) ای يزيد ! خيلی باد به دماغت انداختهای « شمخت بانفك » ( 3) ! تو خيال میكنی اينكه امروز ما را اسير كردهای و تمام اقطار زمين را بر ما گرفتهای ، و ما در مشت نوكرهای تو هستيم ، يك نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر تو است ؟ ! به خدا قسم تو الان در نظر من بسيار كوچك و حقير و بسيار پست هستی ، و من برای تو يك ذره شخصيت قائل نيستم .
ببينيد اينها مردمی هستند كه بجز ايمان و شخصيت روحی و معنوی همه چيزشان را از دست دادهاند . آن وقت شما توقع نداريد كه يك همچون شخصيتی مانند شخصيت زينب ( س ) چنين حماسهای بيافريند ، و در شام انقلاب به وجود بياورد ؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد . يزيد مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بكند و محترمانه اسراء را به مدينه بفرستد ، بعد تبری بكند و بگويد خدا لعنت كند ابن زياد را ، من چنان دستوری نداده بودم ، او از پيش خود اين كار را كرد .
چه كسی اين كار را كرد ؟ زينب ( س ) چنين كاری را كرد . در آخر جملههايش اينطور فرمود : « يا يزيد كد كيدك واسع سعيك ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا » ( 4 ) . زينب عليهاسلام به كسی كه مردم با هزار ترس و لرز به او يا اميرالمؤمنين میگفتند ، خطاب میكند كه يا يزيد به تو میگويم ، هر حقهای كه میخواهی بزن و هركاری كه میتوانی انجام بده ، اما يقين داشته باش كه اگر میخواهی نام ما را در دنيا محو بكنی ، نام ما محو شدنی نيست ، آنكه محو و نابود میشود تو هستی .
چنان خطبهای در آن مجلس خواند كه يزيد لال و ساكت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعين را فرا گرفت و برای اينكه دل زينب ( س ) را آتش بزند و زبان او را ساكت كند ، و برای اينكه زينب منقلب بشود ، دست به يك عمل ناجوانمردانه زد ، با عصای خيزران خود به لب و دندان اباعبدالله ( ع ) اشاره كرد .
لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، صفحه 2 و ارشادشيخمفيد ، صفحه 232 و اعلامالوری ، صفحه . 236
2 و 3 - بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 133 و مقتل الحسين ، مقرم ، صفحه 462 و اللهوف ، صفحه . 76 ای يزيد آيا تو گمان كردی كه اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما گرفتهای و اين يك موهبتی است از طرف خدا برای تو و ذلت و خواری است برای ما .
4 - بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 135 و اللهوف ، صفحه . 77
درسهای آموزنده قیام حسینی
حسين بن علی ( عليهماالسلام ) در سخنان و خطابههای خودش ، آنجا كه از امر به معروف و نهی از منكر صحبت میكند ، همهاش صحبتش اين است : « و علی الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد » ( 1 ) .
« انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی » ( 2 ) بعد از بيست سی سال كه اين حرفها فراموش شده بود ، حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) به نام يك نفر مصلح و به نام يك نفر اصلاح طلب كه بايد در امت اسلام اصلاح ايجاد كرد ، قيام كرد و به مردم عشق و ايدهآل داد . ركن اول حماسه زنده شدن يك قوم همين است . ملتی شخصيت دارد كه حس استغناء و بینيازی در او باشد . اينهاست درسهای آموزندهای كه از قيام حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) بايد آموخت . او حس استغناء و بینيازی به مردم داد . روزی كه میخواهد از مكه حركت كند ، يك ذره قيام خودش را مشروط نمیكند و اين طور میفرمايد : « خط الموت علی ولد آدم » (3) و در آخر خطبه میفرمايد : « فمن كان فينا باذلا مهجته موطنا علی لقاء الله نفسه ، فليرحل معنا فاننی راحل مصبحا انشاء الله تعالی » ( 4 ) ، من فردا صبح حركت میكنم هر كس كه آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب خودش را در راه ما بريزد و تصميم به ملاقات حق گرفته است ، فردا صبح حركت كند كه من رفتم . ديگر بيش از اين حرفی نيست . اين مقدار استغناء قطعا در دنيا نظير ندارد . از اين بالاتر ، شب عاشورا است كه اصحاب و اهل بيتش را جمع میكند و از آنها تمجيد و تشكر میكند . بعد به آنها میگويد : بدانيد از همه شما متشكر و ممنونم ، ولی بدانيد كه دشمنان با شما كاری ندارند ، و اگر بخواهيد برويد مانع شما نمیشوند ، من هم از نظر شخص خودم كه با من بيعت كردهايد بيعت خودم را از دوش شما برداشتم و محظور بيعت هم با من نداريد ، هر كس میخواهد برود آزاد است . حسين عليهالسلام از اهل بيت و اصحابی كه درباره آنها گفته است كه اهل بيتی بهتر و باوفاتر از اينها سراغ ندارم ، اين مقدار استغناء نشان میدهد و هرگز سخنانی از اين قبيل كه من را تنها نگذاريد ، من غريبم ، مظلومم ، بيچارهام نمیگويد . البته تكليف دين خدا را بر نمیدارد ، لذا با افراد كه اتمام حجت میكرد ، اگر در آنها تمايل به ماندن نمیديد به آنها میگفت از اين صحنه دور بشويد زيرا كه من نمیخواهم شما به عذاب الهی گرفتار شويد ، چون اگر از كسی استمداد بكنم و او صدای استمداد مرا بشنود و مرا مدد نكند ، خداوند او را به عذاب جهنم مبتلا خواهد كرد . اين درس استغناء درس كوچكی نبود . همين استغناء بود كه بعدها روحيه استغناء به وجود آورد و چقدر قيامها و نهضتها به وجود آمد . حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) درس غيرت به مردم داد ، درس تحمل و بردباری به مردم داد ، درس تحمل شدائد و سختيها به مردم داد . اينها برای ملت مسلمان درسهای بسيار بزرگی بود . پس اينكه میگويند حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) چه كرد و چطور شد كه دين اسلام زنده شد ، جوابش همين است كه حسين بن علی روح تازه دميد ، خونها را به جوش آورد ، غيرتها را تحريك كرد ، عشق و ايدهآل به مردم داد ، حس استغناء در مورد مردم به وجود آورد ، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ايستادگی در مقابل شدائد به مردم داد ، ترس را ريخت ، همان مردمی كه تا آن مقدار میترسيدند ، تبديل به يك عده مردم شجاع و دلاور شدند . اين داستان معروف است ، میگويند : نادر در يكی از جنگهايش سربازی را ديد كه فوقالعاده شجاع و دلير بود ، و از شجاعت و دلاوری او اعجاب میكرد . يك روز او را خواست ، گفت تو با اين شجاعت و دلاوريت ، آن روزی كه افاغنه ريختند به اصفهان غارت كردند و كشتند كجا بودی ؟ گفت من اصفهان بودم ، گفت تو اصفهان بودی و افاغنه آمدند و آنهمه جنايت كردند ؟ گفت بله بودم ، گفت پس آن روز شجاعتت كجا بود ؟ گفت آن روز نادری نبود . مقداری از شجاعتی كه امروز من دارم ، از روحيه نادر دارم ، تو را كه میبينم ، غيرت من تحريك میشود ، شجاع و دلير و دلاور میشوم . اينكه من تأكيد میكنم كه حماسه حسينی و حادثه كربلا و عاشورا بايد بيشتر از اين جنبه مورد استناد ما قرار بگيرد ، بخاطر همين درسهای بزرگی است كه اين قيام میتواند به ما بياموزد . من مخالف رثاء و مرثيه نيستم ، ولی میگويم اين رثاء و مرثيه بايد به شكلی باشد كه در عين حال آن حس قهرمانی حسينی را در وجود ما تحريك و احياء بكند . حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ اجتماعی است . حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) در آن زمان يك سوژه بزرگ بود ، هر كسی كه میخواست در مقابل ظلم قيام بكند ، شعارش يا لثاراتالحسين ( 5) بود امروز هم حسين بن علی ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ است ، سوژهای برای امر به معروف و نهی از منكر ، برای اقامه نماز ، برای زنده كردن اسلام ، برای اينكه احساسات و عواطف عاليه اسلامی در وجود ما احياء بشود . با وجودی كه عرايض ديگری در اينباره دارم در همين جا به عرايضم خاتمه میدهم و بر میگردم به آيهای كه در ابتدا خواندم . آيه عجيبی است : « يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم غ(6). ايها الناس ! اين دعوت پيغمبر ( ص ) را اجابت كنيد ، میخواهد شما را زنده كند . حيات يك ملت به داشتن ثروت زياد نيست ، حتی به علم هم نيست ، علم به تنهايی كافی نيست كه يك ملت را زنده بكند ، بلكه حيات ملت به اين است كه آن ملت شخصيتی را در خودش احساس بكند . ای بسا ملتهای عالم كه شخصيت ندارند ، و ای بسا ملتهای جاهل كه شخصيت خودشان را حفظ كردهاند . اگر الجزايريها بعد از صدو پنجاه سال مبارزه توانستند استعمار فرانسه را به زانو در آورند و به استقلال برسند ، برای اين بود كه در آنها يك حماسه وجود زمانی كه امت مبتلا شد به چوپان و سرپرستی چون يزيد ، بايد با اسلام خداحافظی كرد .داشت ، يك احساسمنش وجود داشت . اگر در آن طرف مشرق زمين ، ملت ديگری ( 7 ) دارد با قويترين و ثروتمندترين ملتهای جهان مبارزه میكند ، چرا مبارزه میكند ؟ آيا عدد يا ثروتش با آنها مبارزه میكند ؟ ابدا . احساس شخصيت و منش آن ملت مبارزه میكند . میگويد : من ترا به آقائی قبول ندارم ، من يا بايد زنده باشم روی پای خودم باشم و كسی بر من حكومت نكند ، و يا بايد نباشم .
پاورقی :
پاورقی :
1 - اللهوف ، ص 11 و فی رحاب ائمة اهل البيت ، ج 3 ، ص . 74 زمانی كه امت مبتلا شد به چوپان و سرپرستی چون يزيد ، بايد با اسلام خداحافظی كرد .
2 - مقتل المقرم ، ص 203 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 218 و كامل ابن اثير ، ج 6 ، ص 16 و ارشاد شيخ مفيد ، ص 218 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 195 وكشفالغمه ، ج 2 ، ص 32 قلبهايشان با او بود و شمشيرهايشان بر عليه او .
3 - اللهوف ، ص 11 و فی رحاب ائمة اهل البيت ، ج 3 ، ص . 74 1 - مقتل الحسين ، مقرم ، ص 156 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 89 و مقتل الحسين خوارزمی ، ج 1 ، ص 188 و لمعة من بلاغة الحسين ( ع ) ، ص 64 و مقتل العواصم ، ص 54 ، نفسالمهموم ، صفحه 45 و ملحقات احقاق الحق ، ج 11 ، ص . 702 من خروج نكردم برای جاهطلبی و رسيدن به مقام ، بلكه منحصرا خروج كردم تا مفاسد بين امت جدم را اصلاح كنم . 2 و
4 - بحار الانوار ، ج 44 ، ص 366 و اللهوف ، ص 25 و نفس المهموم ، ص 100 و مقتل خوارزمی ، ج 2 ، ص 5 و ملحقات احقاق الحق ، ج 11 ، ص 598 و كشفالغمه ، ج 2 ، صفحه . 29
5 - مسند الامام الرضا، ج1، صفحه 148 و عيون الاخبار الرضا، ج1، صفحه299.
6 - سوره انفال آيه . 24
7 - منظور ملت ويتنام است .
حسین علیه السلام شخصیت اسلامی مسلمین را زنده کرد
اما همين كوفه بعد از مدت سه سال انقلاب كرد و پنج هزار نفر تواب از همين كوفه پيدا شد و سر قبر حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) رفتند و در آنجا عزاداری كردند ، گريه كردند و به درگاه الهی از تقصيری كه كرده بودند توبه كردند و گفتند ما تا انتقام خون حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را نگيريم ، از پای نمینشينيم . يا بايد كشته بشويم ، يا انتقام بگيريم . و عمل كردند و قتله كربلا را همينها كشتند و شروع اين نهضت از همان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود . چه كسی اين كار را كرد ؟ حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) . شخصيت دادن به يك ملت به اين است كه به آنها عشق و ايدهآل داده شود و اگر عشقها و ايدهآلهائی دارند كه رويش را غبار گرفته است آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده كرد .
حسن و عیب ما مردم ایران
ما مردم ايران يك حسن داريم و يك عيب . حسن ما مردم اين است كه در مقابل حقيقت تعصب كمی داريم و شايد میتوانيم بگوئيم بی تعصب هستيم . يعنی اگر با حقايقی برخورد بكنيم و آنها را درك بكنيم شايد از هر ملت ديگر زودتر تسليم آن حقايق میشويم ، ولی يك عيب بزرگی در ما ملت ايران هست كه به موازات اينكه در مقابل حقايق تسليم میشويم ، به حماسهها و اركان شخصيت خودمان زياد پايبند نيستيم ، و با يك حرف پوچ زود آن را از دست میدهيم و رها میكنيم . هيچ ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بیاعتنا نيست . شما هنديها و ژاپنيها و اعراب را ديدهايد ، آنها هم مثل ما مشرقزمينی هستند ، لكن از اين نظر مثل ما نيستند . به اندازهای كه ما در مقابل لغات و عادات اجنبی تسليم هستيم هيچ ملتی تسليم نيست . به عكسهائی كه در كتابهای تاريخ علوم هست نگاه كنيد ، میبينيد دانشمندان درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند .
نهرو كه يك سياستمدار بزرگ و يك وزنهجهانی بود با همان لباس هندی در همه جا حركت میكرد . بلندی و كوتاهی لباس و يا سفيد و سياه بودنش اهميت ندارد ، اما اينكه آن دانشمند عمامه خودش را سرش میگذارد و يا نهرو با آن شلوار سفيد و گشاد و پالتوی مخصوص همه جا میرود ، میخواهد به همه مردم دنيا بگويد كه من هندی هستم و بايد هندی باقی بمانم و در مقابل علم و صنعت تعصب ندارم كه علم و صنعت مربوط به كشور خاصی نيست . در مقابل عقايد بزرگ فلسفی و دينی تعصب ندارم ، اما در مورد شعارهای ملی ، هر كسی به شعارهای خودش پايبند است . من چرا بايد شعار يك ملت ديگر را بپذيرم ؟ ولی ما ، اگر فرنگی يك زنار ببندد ، ما دو تا زنار میبنديم با اينكه او روی حساب شعار خودش اين كار را میكند . در جامعه ما اين حسابها نيست . هر روز يك زمزمهای بلند میشود و هر چند صباحی يكبار مسئله تغيير خط مطرح میشود كه اين خط به درد نمیخورد و بايد خط لاتينی بكار ببريم و كلمات خودمان را با حروف لاتين بنويسيم ، ( 1 ) حالا در اثر اين تغيير چه به سر معارف و فرهنگ و تمدن و شخصيت و حماسه ملی ما میآيد ، اين حسابها ديگر در كار نيست . ما آثار نفيسی داريم كه در دنيا نظير ندارد . مگر دنيا كتابی مثل مثنوی مولوی دارد ؟ مگر دنیا کتابی مثل کتاب سعدی دارد؟ اینها در قالب همین خطوط گفته و نوشته شده است. اگر شما این خط را که صادش با سینش و با ث سه نقطه اش ، و نیز حرف زاء آن با ضادش و با ظینش فرق می کند منسوخ کنید، اگر شما این قالب را بردارید،در ظرف صد سال دیگر اصلاٌمثنوی را نمی شود خواند! ولی من نمی دانم چرا ما این طور هستیم؟!
پیغمبراسلام به مردم عرب چه داد؟ و اساساٌ یک آدم فقیر و یتیم و كسی كه تمام قوم و قبيلهاش با او دشمن هستند چه داشت كه به آنها بدهد و چطور شد كه آنها را از آن حضيض پستی به اوج عزت رساند ؟ ايمانی به آنها داد كه آن ايمان به آنها شخصيت داد . يك مرتبه آن عرب سوسمارخور ، شيرشترخور ، عرب غارتگری كه دخترش را زندهزنده به خاك میكرد ، اين احساس در او پيدا شد كه من بايد دنيا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غير خدا نجات بدهم ، و هيچ اهميت نمیداد كه اعتراف بكند كه در گذشته چطور بوده است ، و حتی افتخار میكرد كه بگويد من در گذشته پست بودم ، آنطور فكر میكردم ، هيچ سابقه درخشان ملی ندارم ، ولی امروز اين طور فكر میكنم ، از شما عاليتر فكر میكنم . اين را میگويند شخصيت . آيا كلمهای هست كه از كلمه لااله الا الله بيشتر به روح انسان حماسه و شخصيت بخشد ؟ معبودی ، مطاعی ، قابل پرستشی غير از خدا نيست . يك جرم فلكی ، يك حيوان ، يك سنگ ، يك درخت كجا و سر تعظيم فرود آوردن يك بشر كجا ! من در مقابل غير خدا هر چه هست ، سر تعظيم فرود نمیآورم . من طرفدار عدالتم ، طرفدار حق و احسانم ، طرفدار فضيلتم . به اين میگويند شخصيت . امويين كاری كردند كه شخصيت اسلامی را در ميان مسلمين ميراندند . كوفه مركز ارتش اسلام بود ، و اگر امامحسين ( ع ) به كوفه نمیرفت ، امروز تمام مورخين دنيا او را ملامت میكردند ، میگفتند عراق كه مركز ارتش اسلامی بود از تو دعوت كرده بود و هجدههزارنفر با نماينده تو بيعت كردند و دوازدههزارنامه برای تو فرستادند ، چرا به آنجا نرفتی ؟ مگر از عراق جايی بهتر و بالاتر هم بود ؟ ! اساسا كوفه شهری است كه بعد از جنگهايی كه در صدراسلام واقع شد ، به دستور عمربنخطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد ، و از كوفيها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت . در عين حال همين مردمی كه هجده هزار بيعت كننده داشتند ، و دوازده هزار نامه نوشته بودند ، به مجرد اينكه سر و كله پسر زياد پيدا شد همه فرار كردند ، چرا ؟ چون زياد بن ابيه سالها در كوفه حكومت كرده بود ، آنقدر چشم در آورده بود ، آنقدر دست و پاها بريده بود ، آنقدر شكمها سفره كرده بود ، آنقدر افراد را در زندانها كشته بود كه اينها بكلی احساس شخصيت خودشان را از دست داده بودند . لذا تا شنيدند پسر زياد آمد ، زن دست شوهرش را میگرفت و او را از پيش مسلم كنار میكشيد ، مادر دست بچه خودش را میگرفت ، خواهر دست برادر خودش را میگرفت ، پدر دست فرزند خودش را میگرفت و از مسلم جدا میكرد ، و بیشك مردم كوفه از شيعيان علی بن ابيطالب ( ع ) بودند و امامحسين ( ع ) را شيعيانش كشتند ، لذا در همان زمان هم میگفتند : قلوبهم معه وسيوفهم عليه ( 2 ) ، چرا كه امويها شخصيت ملت مسلمان را له كرده بودند ، كوبيده بودند ، و ديگر كسی از آن احساسهای اسلامی در خودش نمیديد .
پاورقی :
1 - اشاره به زمان طاغوت است كه هر چند صباحی يكبار قلم بدستانی در رابطه با سياست استعماری رژيم ، مسئله تغيير خط فارسی به لاتين را مطرح میكردند .
2- مقتل المقرم ، ص 203 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 218 و كامل ابن اثير ، ج 6 ، ص 16 و ارشاد شيخ مفيد ، ص 218 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 195 وكشفالغمه ، ج 2 ، ص 32 قلبهايشان با او بود و شمشيرهايشان بر عليه او .
۱۳۸۷ آذر ۱۹, سهشنبه
احساس شخصیت
مسئله احساس شخصيت مسئله بسيار مهمی است . از اين سرمايه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد كه در خودش احساس شخصيت بكند ، احساس منش بكند ، برای خودش ايدهآل داشته باشد و نسبت به اجتماعهای ديگر حس استغناء و بینيازی داشته باشد ، يك اجتماع اينطور فكر بكند كه خودش و برای خودش فلسفه مستقلی در زندگی دارد و به آن فلسفه مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات بكند ، و اساسا حفظ حماسه در اجتماع يعنی همين كه اجتماع از خودش فلسفهای در زندگی داشته باشد و به آن فلسفه ايمان و اعتقاد داشته باشد ، و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد . وای به حال آن اجتماعی كه اين حس را از دست بدهد ، اين يك مرضاجتماعی است و اين غير از آن " خودی " اخلاقی است كه بد است و نفسپرستی و شهوتپرستی است . اگر اجتماعی اين منش را از دست داد و احساس نكرد كه خودش فلسفه مستقلی دارد كه بايد به آن فلسفه متكی باشد ، و اگر به فلسفه مستقل زندگی خودش ايمان نداشته باشد ، هر چه داشته باشد از دست میدهد ، ولی اگر اين يكی را داشته باشد ولی همه چيزهای ديگر را از او بگيرند باز روی پای خودش میايستد . يعنی يگانه نيروئی كه مانع جذب شدن ملتی در ملت ديگر و يا فردی در فرد ديگر میشود ، همين احساس منش و شخصيت است . معروف است كه آلمانيها گفتهاند ما در جنگ دوم همه چيز را از دست داديم ، مگر يك چيز را كه همان شخصيت خودمان بود و چون شخصيت خودمان را از دست نداديم همه چيز را دوباره به دست آورديم
و راست هم گفتهاند . اما اگر ملتی همه چيز داشته باشد ولی شخصيت خودش را ببازد ، هيچ چيز نخواهد داشت و خواهناخواه در ملتهای ديگر جذب میشود . وای به حال اين خودباختگی كه متأسفانه در جامعه امروز ما وجود دارد . در گفتارهای اقباللاهوری خواندم كه موسولينی گفته است : انسان بايد آهن داشته باشد تا نان داشته باشد ، يعنی اگر میخواهی نان داشته باشی ، زور داشته باش . ولی اقبال میگويد : اين حرف درست نيست . اگر میخواهی نان داشته باشی ، آهن باش ، نمیگويد آهن داشته باش ، بلكه آهن باش . يعنی شخصيت تو شخصيتی محكم به صلابتآهن باشد . میگويد شخصيت داشته باش ، چرا به زور متوسل میشوی ، چرا به اسلحه متوسل میشوی ، چرا میگوئی اگر میخواهی نان داشته باشی بايد اسلحه داشته باشی ؟ بگو اگر میخواهی هر چه داشته باشی خودت آهن باش ، خودت فولاد باش ، خودت شخصيت داشته باش . خودت صلابت داشته باش ، خودت منش داشته باش . اگر يك ملت بيچاره و بدبخت ايمانش را به آنچه كه خودش از فلسفه زندگی دارد از دست بدهد و مرعوب يك ملت ديگر بشود ، در تمام مسائل آنجور فكر میكند كه ديگران فكر میكنند و اصلا نمیتواند شخصا در مسائل قضاوت بكند . هر موضوعی را فقط به دليل اينكه مد است يا پديده قرن است ، بدليل اينكه در جامعه آمريكا و در جامعه اروپا پذيرفته شده است ، میپذيرد و ديگر منطق سرش نمیشود . در يكی دو سال قبل در كتابی از يك نفر از متجددين ايرانی كه -کتاب بدی هم نیست-می خواندم که در زمانی که من در لندن بودم حادثه ی خیلی جالبی پیش آمد و آن اینکه دختر سفیر کبیر سابق انگلستان در مسکو که قهراٌ از شخصیت های خیلی معتبر انگلستان بود،عاشق یک سیاه پوست شده بود و با آن سیاه پوست ازدواج کرد و باعث غوغایی در انگلستان شد که چرا این دختر سیاه پوست، آن هم دختر یکی از شخصیت های بزرگ انگلستان با یک سیاه پوست ازدواج کرده است؟ مدتها این مطلب سوژه شده بود و یک روزنامه نوشت که این این موضوع این همه سروصدا ندارد،دنیا دارد به طرف تساوی می رود و دنیای امروز میان نژادها تساوی قائل است و بعلاوه در چهارده قرن پیش دین اسلام که یکی از مذاهب بزرگ جهان است اختلاف سفید و سیاه را برداشته است. در آن کتاب نوشته بود در یک مجلسی که عده ای از انگلیسیها در آن بودند،چند جوان ایرانی هم بودند.صحبت این موضوع می شود که فلان روزنامه چنین حرفی نوشته و به اسلام استناد کرده است که اسلام در چهارده قرن پیش، از سیاهان حمایت کرده و آنها را همدوش سفیدها قرار داده است و یک مرد انگلیسی گفته بود که یک دین کثیف باید هم از کثیف ها حمایت کند. و بعد نوشته بود دو نفر جوان ایرانی که درآن مجلس بودند خیلی افسرده شده و گفته بودند چرا ما باید دینی داشته باشیم که اسباب سرشکستگی ما باشد، و بعد هم ماجرای این مجلس را تعریف کرده بودند که ما در جلسه ای بودیم و چنین حرفی زدند و گفتند یک دین کثیف باید هم از یک نژاد کثیف حمایت کند.آن دو جوان اظهار کرده بودند که واقعاٌ چطور اسلام نتوانسته درک کند که میان سفید و سیاه فرق است!
اين را میگويند شخصيت باختگی . اينها چون در محيطی قرار گرفتهاند كه آن محيط اين طور فكر میكند ، به جای اينكه يك ذره استقلال فكری داشته باشند و بر دهان گوينده آن سخن بكوبند و بگويند حرف تو حرف مفت و مزخرفی است و مگر اختلاف رنگ میتواند سبب امتياز فضيلت در ميان افراد بشر باشد ، آنطور افسرده میشوند و خود را میبازند . زيرا او میگويد وقتی فرنگی اين طور فكر میكند لابد اين طور درست است !
نهضت حسينی ، عامل شخصيت يافتن جامعه اسلامی
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوش والسلام علی عبدالله
و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد
صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم »( 1 ) .
اين مطلب را مكرر بر زبان میآوريم كه حسين بن علی عليه السلام با آن جانبازی كه كرد اسلام را تجديدحيات و درخت اسلام را با ريختن خون خود آبياری نمود . « اشهد انك قد اقمت الصلوش و آتيت الزكوش و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فی الله حق جهاده » ( 2 ) شهادت میدهم كه تو اقامهنماز كردی و زكات دادی و امر به معروف و نهی از منكر كردی و در راه خدا جهاد نمودی و حق جهاد را بجا آوردی . لازم است ما از خود سؤال بكنيم كه چه رابطهای ميان شهادت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) و نيرو گرفتن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دين وجود دارد ؟ زيرا میدانيم صرف اينكه خونی ريخته بشود ، منشأ اين امور نمیشود. بنابراين ميان قيام و نهضت و شهادت حسين بن علی ( عليهما السلام ) و اين آثاری كه ما میگوئيم و مدعی آن هستيم و واقعا تاريخ هم نشان میدهد كه حقيقت دارد ، چه رابطهای وجود دارد ؟ اين رابطه را ما وقتی میتوانيم درك بكنيم كه موضوع گفته شده در دو گفتار پيشين را كاملا در نظر بگيريم . اگر شهادت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) صرفا يك جريان حزنآور میبود ، اگر صرفا يك مصيبت میبود ، اگر صرفا اين میبود كه خونی بناحق ريخته شده است و به تعبير ديگر صرفا نفله شدن يك شخصيت میبود ولو شخصيت بسيار بزرگی ، هرگز چنين آثاری را به دنبال خود نمیآورد . شهادت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) ، از آن جهت اين آثار را به دنبال خود آورد كه به تعبيری كه عرض كرديم ، نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامی و الهی بود ، از اين جهت كه اين داستان و تاريخچه ، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگری از طرف يك عدهای جنايتگر و ستمگر نبود ، بلكه يك قهرمانی بسياربسيار بزرگ از طرف همان كسی بود كه جنايتها را بر او وارد كردند . شهادت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) حيات تازهای در عالماسلام دميد و همان طور كه در گفتار اول گفتيم ، اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسی اين است كه در روح موج به وجود میآورد ، حميت و غيرت به وجود میآورد ، شجاعت و صلابت به وجود میآورد . در بدنها ، خونها را به حركت و جوشش در میآورد ، و تنها را از رخوت و سستی خارج میكند ، و آنها را چابك و چالاك مینمايد . چه بسيار خونها در محيطهايی ريخته میشود كه چون فقط جنبه خونريزی دارد ، اثرش مرعوبيت مردم است ، اثرش اين است كه از نيروی مردم و ملت میكاهد و نفسها بيشتر در سينهها حبس میشود . اما شهادتهائی در دنيا هست كه به دنبال خودش روشنائی و صفا برای اجتماع میآورد . شما در حالت فرد امتحان كرده و ديدهايد كه بعضی از اعمال است كه قلب انسان را مكدر میكند ، ولی بعضی ديگر از اعمال است كه قلب انسان را روشن میكند ، صفا و جلا میدهد . اين حالت عينا در اجتماع هم هست . بعضی از پديدههای اجتماعی ، روح اجتماع را تاريك و كدر میكند ، ترس و رعب در اجتماع به وجود میآورد ، به اجتماع حالت بردگی و اسارت میدهد ، ولی يك سلسله پديدههای اجتماعی است كه به اجتماع صفا میدهد ، نورانيت میدهد ، ترس اجتماع را میريزد ، احساس بردگی و اسارت را از او میگيرد ، جرأت و شهامت به او میدهد . بعد از شهادت امامحسين ( ع ) يك چنين حالتی به وجود آمد ، يك رونقی در اسلام پيدا شد . اين اثر در اجتماع از آن جهت بود كه امامحسين عليهالسلام با حركات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده كرد ، احساسات بردگی و اسارتی را كه از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاويه بر روح جامعهاسلامی حكمفرما بود ، تضعيف كرد و ترس را ريخت ، احساس عبوديت را زايل كرد . و به عبارت ديگر به اجتماع اسلامی شخصيت داد . او بر روی نقطهای در اجتماع انگشت گذاشت كه بعدا اجتماع در خودش احساس شخصيت كرد .
پاورقی :
1 - ای اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدی برسيد . انفال ، آيه . 24
2 - مفاتيحالجنان زيارت امامحسين عليهالسلام در عيد فطر و قربان .
Subscribe to:
پستها (Atom)